• وبلاگ : به تو
  • يادداشت : باري
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    وضع ما در گردش دنيا چه فرقي مي کند
    زندگي يا مرگ، بعد از ما چه فرقي مي کند

    ماهيان روي خاک و ماهيان روي آب
    وقت مردن، ساحل و دريا چه فرقي مي کند

    سهم ما از خاک وقتي مستطيلي بيش نيست
    جاي ما اينجاست يا آنجا چه فرقي مي کند؟

    ياد شيرين تو بر من زندگي را تلخ کرد
    تلخ و شيرين جهان اما چه فرقي مي کند

    هيچ کس هم صحبت تنهايي ققنوس نيست
    خانه من با خيابان ها چه فرقي مي کند

    مثل سنگي زير آب از خويش مي پرسم مدام
    ماه پايين است يا بالا چه فرقي مي کند؟

    فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
    بي وفا! امروز با فردا چه فرقي مي کند

    بغض فرو خورده ام، چگونه نگريم؟

    غنچه پژمرده ام، چگونه نگريم؟

    رودم و با گريه دور ميشوم از خويش

    ازهمه آذره ام چگونه نگريم؟

    مرد مگر گريه ميکند؟چه بگويم!

    طفل زمين خورده ام چگونه نگريم؟

    تنگ پراز اشک و چشم هاي تماشا

    ماهي دلمرده ام،چگونه نگريم؟

    پرسشم از راز بي وفايي او بود

    حال که پي برده ام ، چگونه نگريم؟

    پرسشم از راز بي وفايي او بود

    حال که پي برده ام ، چگونه نگريم؟

    پرسشم از راز بي وفايي او بود

    حال که پي برده ام ، چگونه نگريم؟

    پرسشم از راز بي وفايي او بود

    حال که پي برده ام ، چگونه نگريم؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    چه جاي شکوه اگر زخم آتشين خوردم
    که هرچه بود ز مار در آستين خوردم


    فقط به خيزش فواره ها نظر کردم
    فرود آب نديدم ! فريب از اين خوردم


    مرا نه دشمن شيطاني ام به خاک افکند
    که تير وسوسه از يار در کمين خوردم


    زمن مخواه کنون با يقين کنم توبه
    من از بهشت مگر ميوه با يقين خوردم!؟


    قفس گشودي ام و ” اختيار ” بخشيدي
    همين که از قفست پرزدم زمين خوردم!

    گفته بودي درد دل کن گاه با هم صحبتي
    کو رفيق رازداري! کو دل پرطاقتي؟

    شمع وقتي داستانم را شنيد آتش گرفت
    شرح حالم را اگر نشنيده باشي راحتي

    تا نسيم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
    غنچه‌اي در باد پرپر شد ولي کو غيرتي؟

    گريه مي‌کردم که زاهد در قنوتم خيره ماند
    دورباد از خرمن ايمان عاشق آفتي

    روزهايم را يکايک ديدم و ديدن نداشت
    کاش بر آيينه بنشيند غبار حسرتي

    بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
    باغبان ديگر به فروردين ندارد رغبتي

    من کجا و جرأت بوسيدن لب‌هاي تو
    آبرويم را خريدي عاقبت با تهمتي‌

    همراه بسيار است، اما همدمي نيست

    مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست

    دلبسته اندوه دامنگير خود باش

    از عالم غم دلرباتر عالمي نيست

    كار بزرگ خويش را كوچك مپندار

    از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست

    چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت

    «انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست

    در فكر فتح قله قافم كه آنجاست

    جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست