چون ميهمانان به سفره ي پر ناز و نعمتي
خواندي مرا به بستر وصل خود اي پري
هر جا دلم بخواهد من دست مي برم
ديگر مگو : ببين به کجا دست مي بري
با ميهمان مگوي : بنوش اين ، منوش آن
اي ميزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بيفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
هر جا دلم بخواهد ، آري ، چنين خوش است
بايد دريد هر چه شود بين ما حجاب
بايد شکست هر چه شود سد راه وصل
ديوانه بود بايد و مست و خوش و خراب
گه مي چرم چو آهوي مستي ، به دست و لب
در دشت گيسوي تو که صاف است و بي شکن
گه مي پرم چو بلبل سرگشته با نگاه
بر گرد آن دو نو گل پنهان به پيرهن
هر جا دلم بخواهد ، آري به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون ببنم آن دو گونه ي گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو کبک ، گريزنده چون غزال
من در پيت چو در پي آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگيرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد آري چنين خوش است
چشمان شاد گرسنه مستم دود حريص
بر پيکر برهنه ي پر نور و صاف تو
بر مرمر ملايم جاندار و گرم تو
بر روي و ران و گردن و پستان و ناف تو
کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
گلديس پاک و پردگي نازپرورت
هر جا دلم بخواهد من دست مي برم
اي ميزبان که پر گل ناز است بسترت
تو شوخ پندگوي ، به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو ، بي رحم ، بي قرار
و آنگه دگر تو داني و من ، وين شب شگفت
وين کنج دنج و بستر خاموش و رازدار