مگر خدا ز رقيبان تو را جدا بکندعجب خيال خوشي کردهام، خدا بکند
سزاي مردم بيگانه را دهم روزيکه روزگار تو را با من آشنا بکندخبر نميشوي از سوز ما مگر وقتيکه آه سوختگان در دل تو جا بکندبر آن سرم که جفاي تو را به جان بخرمدر اين معامله گر عمر من وفا بکندقبول حضرت صاحب دلان نخواهد شداگر به درد تو دل خواهش دوا بکندپسند خواجه ما هيچ بندهاي نشودکه قصد بندگي از بهر مدعا بکندطريق عاشقي و رسم دلبري اين استکه ما وفا بنماييم و او جفا بکندکمال بندگي و عين خواجگي اين استکه ما خطا بنماييم و او عطا بکندندانم اين دل صدپاره را چه چاره کنمخدا نکرده اگر تير او خطا بکندبه ياد زلف و بناگوش او دلم تا چندشب دراز بنالد، سحر دعا بکندفروغي از پي آن نازنين غزال بروکه در قلمرو عشقت غزل سرا بکند