به تو
دوباره حرف دلش باز میشود یک زن که از تمام خودش حرف میزند با من از آن تمام که یک عمر ناتمام گذشت به پای آنکه نه یک دوست بود و نه دشمن همیشه حالت خنثی و بی تفاوت محض همیشه شب پس شب بی چراغ و بی روزن که تا خدا به دلش رفت تا تو را بدهد به لحظه های من و گشت چشم من روشن بهشت بوسه بیاور نترس از دوزخ ببین اگر تو نباشی چه میرود بر من بگو بگو که تو هم عاشقی شبیه خودم به آتش دل من بیشتر بزن دامن که عشق سهم من و توست تا جهان باقیست و هر چه لحظه ی بی عشق سهم اهریمن
تکرار پشت تکرار، من، تو، شراب، بوسه این بوسه چندمین است؟من چشم میگذارم امروز روز خوبیست آب از سر من و تو روح هزار عاشق ،در ما حلول کرده بی چشم های مستت،بازار گرم این عشق از تو غزل نوشتم ،خوشبختی مسلّم شعر زیبای "سیب" از حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت جوابی به شعر "سیب" که منسوب به فروغ فرخ زاد است: من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خ انه ما سیب نداشت... و سروده ی آقای جواد نوروزی در ادامه ی این نظیره نویسی: دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست، حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد غضب آلود به او غیظی کرد این وسط من بودم، سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم، بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود... دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت: " او یقیناً پی معشوق خودش می آید " پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ! جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم، همه اندیشه کنان غرق در این پندارند: این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت ... !
یک عشق آتشین بار، من، تو ،شراب، بوسه
تو عاشقانه بشمار من ،تو، شراب، بوسه
دیگر گذشته انگار، من، تو، شراب، بوسه
خیام ،شمس،عطار،من، تو، شراب، بوسه
میماند بی خریدار،من، تو، شراب، بوسه
با این ردیف اینبار،من، تو، شراب، بوسه
قالب وبلاگ : پارس اسکین |