به تو
برف، برف، برف برف، برف، برف و دیگر هیچ... آژندآزادگر هر بامداد هر بامداد، آزندآزادگر دورم از تو اسماعیل هاشمی در همه ی خوابهایم همان خانه را می بینم، آژندآزادگر بالاخره بارید، حرکت ابرها در حرکت یک نفر آمد و بر پنجره ام گل مالید عمران صلاحی ای مرا در من ز خود پرکرده باز - غروب ستارهی من نزدیک است می شود فقط یک بار بی خیال و بد باشید؟
آنچه سپید است دل عاشقان است و دفترهای کهنه ی خاطرات،
وگرنه دیگر همه سرماست اینجا.
می دانم،
تا صبح جز یخ نخواهد ماند بر زمین،
جز یخ نخواهد ماند بر دل عاشقان.
مرگ بر سر راهم نشسته است به صبحانه،
میزی کوچک با نیمرو و عسل،
اما بی لبخند.
شاید اگر می دانست،
شوم ترین رویداد هم از آغاز میلاد من بود،
لبخندی چاشنی قهوه ی تلخش می کرد،
پیش از آنکه برخیزد.
خیلی دور ...خیلی نزدیک
بی قرار گرمایی دلت ، می لرزم اینجا
احساس می شوی ...
چون سایه ی خمیده بر دیوار
می رقصی بر بی تابی من
و چه نزدیک است خاطراتت ،
چسپیده به ذهنم
نقش بی همتای رخسار تو ...
دلتنگی ام را می پوشانم
با بستری از کلمات
اما باز
کسی در دلم
تو را صدا می زند
ای آرامش دهنده ی شب های بی قراریم ...
در همه ی خوابهایم
همان دیوارها و همان اتاقها، با پنجره های بسته ای آن بالا.
کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد.
کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد،
که تا تمام نشود، زندگی نمی اید.
در همه ی خوابهایم همان خانه را می بینم،
همان باغچه و همان بام.
برگشتم تا کاری را تمام کنم،
نشد.
گم شدم میان دالانهایش.
بی زندگی برگشتم،
و مرگ هنوز نیامده است.
در همه ی خوابهایم،
مرگ در می زند.
بالاخره بارید
آسمان را می گویم دیگر،
که روزها سر به گریبان بود.
حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش،
که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.
آژنداندازه گر
خانه ها ساکن
کاشکی
ابرها ساکن بودند
خانه ها در حرکت
بادها در حرکت
باغ ها ساکن
کاشکی
بادها ساکن بودند
باغ ها در حرکت
نوبتی هم باشد
نوبت خانه و باغ است که گشتی بزنند
عمران صلاحی
باران
من ولی منتظر بارانم
خواب
خون غم را در رگانم رانده ای
قلب من را با حضور سایه ات
مثل خار غنچه ها پوشانده ای
غیبت دستت ولی افسوس و آه
در میان گیسوانم زنده است
وز نوازشهای معصومانه ات
موی من دیگر امیدش مرده است
ای که از هجرت به من بخشیده ای
ای که از مهرت مرا کردی دریغ
بی وفا اکنون چرا این سان رها
شهد خوابت را ز من کردی دریغ
ای مرا از متن خواب انگیخته
خوش نشین بر دیدگان خسته ام
ای که با خود برده ای خواب مرا
سد بزن بر چشم از شب رسته ام
پر کن از گل واژه های بی صدا
گوش من را با نوای ساده ات
شب بریز اندر زلال دیده ام
با نگاه نرگس مستانه ات
در غیاب درد رنگین لبت
در گلوی تشنه ام آبی بریز
در حضور بی لگام اندهت
در میان دیده ام خوابی بریز
علی فتح اللهی
بوسهی ناتمام
- آن پهنه را بنگر ...
- وسعت بیستارهایست
- و تو
به غروب ستارهی خویش میاندیشی
- و من هنوز
به کسی که دوستم دارد
یک بوسه بدهکارم
علی فتح اللهی
خوبِ بی نهایت خوب
شکل این همه مردم بی غمی بلد باشید؟
چشمتان پر از اعجاز مثل سورة نور است
شکل این عروسک ها می شود جسد باشید؟
شعر من شما را کاش بی سبب نلرزانَد
می شود شما مثل ضربِ صفر و صد باشید؟
امشب از هوای شعر چشمه چشمه بی تابم
روی حس و حال من می شود که صد باشید؟
مَردِ ایلِ آزادی! ای همیشگی عاشق
می شود فقط یک بار نفرت ابد باشید؟
بر تجسم عصیان یا که حس رخوتناک
می شود فقط در خواب لحظه ای سند باشید؟
بر گذشتن از این عشق من بهانه می خواهم
خوبِ بی نهایت خوب! می شود که بد باشید؟
لیدا علیزاده
قالب وبلاگ : پارس اسکین |