به تو
من ترا برای شعر برنمیگزینم شعرمرا برای تو برگزیده است در هشیاری به سراغت نمی آیم هربار از سوزش انگشتانم درمی یابم که باز نام ترا می نوشته ام دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک،چک چک...چکار با پنجره اشت؟! (قیصرامین پور) قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام! خودم نخواستم تقصیر تو نبود!
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام
نا اشنایی ام امروزی است با تو همین
که میشناسمت از خوابهای کودکی ام
به نام تست که می خوانم ای شکفته ترین!
گل ستوده در آوازه چکاوکی ام!
وقتی که عشق را
زیبا بنویسی
فرق نمی کند که قلم
از ساقه های نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر
(حسین منزوی)
خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند
و عسلهایم
صبحانه کسی باشند،
که هرگز ندیدمش!
تنها آرزوی ساده ام این بود،
که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
و بعد از قرائت بارانها زیر لب بگویی :
«یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
همین جمله،
برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
کافی بود!
هنوز هم جای قدمهای تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین شکفتن شعله است!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم!
قالب وبلاگ : پارس اسکین |