به تو
پاسی از شب گذشته است و... چه نکته ها که در این نیمه نهفته ! چه چشم ها که چشمه اند در انتظار چه قلبها که می طپند برای یار....اما.... پاسی از شب گذشته و چه نکته ها که در این نیمه نهفته! چه بودنی هایی که در عین حضورند اما از تمام نبودنی ها پررنگ تر! چه نبودنی هایی که خود بودنند و از تمام نبودنی ها نادیدنی تر! پاسی از شب گذشته و چه رازها در این نیمه نهفته! چه دستهایی که آتش می طلبند و جز سردی فاصله ها نمی یابند! چه آغوشهایی که زمستانی اند و پر و چه بازوانی که بهاری اند و... چه گوش هایی که به جای نسیم دلنواز نفس هایت نهیب عقربه های ساعت نوازششان می کنند! تو از نیمه های گذشته شب های من چه میدانی؟! از روزهایی که در فریب گذشت از شبهایی که در حسرت سپری شد چه می دانی؟! از قطره های اشک که دوستان صمیمی اند با گونه هایم،از آوای محزون قلب تنهای من چه میدانی؟! چه میدانی از روح سرگردان و پریشانم؟! هیچ میدانی از آنگاه که با زبانم از دلم با همزبانم سخن می گویم اما همزبانیی نمی یابم چه رسد به همدلیی! از آنگاه که ملتمسانه آغوشی گرم جستجو می کنم اما جز خارهای بی رحم کلام طعنه آلود مرا در بر نمی گیرد؟! از احساس نادیده گرفته شده ام هیچ میدانی؟! برای تو از بودن بی حضورت در تنهایی ام گفته ام؟! از گریختن از خودپرستی در اوج بی تو بودن هیچ گفته ام؟! از درد بودنم گفته ام؟! از قلبی که هم طپش سراب بود از احساس اسیر سادگی هیچ میدانی؟! چه لحظه ها که تمام هستی ام تمام وجودم را به مسلخ بی وجودی اش بردم! چه ثانیه ها که در بی حضوری اش قرنها گذشت!... چه سودای بی حاصلی است نغمه سرایی مرغ عشق در قفس طلایی گنگ خوابیده! پاسی از شب گذشته و چه رازها که در این نیمه گذشته! چشم بر نیمه دیگر دارم آنگاه که خورشید حضورت را پس از نیایش صبحگاهی از پنجره دنیای کوچکم تماشا گر شوم و اولین پرتو گرم حضورت را روی گونه هایم حس کنم. آری پاسی از شب گذشته سحر نزدیک است! (یادداشتهای آوای آبی) ای بس بهارها که بهاری ز پس نداشت
از چهره بهاری یارم اثر نداشت
گل میدمیدوباغ پر ازبوی تازگی
امادل خزان زده ام را ثمر نداشت
دست گل و چمن باغ دست هم
من بودم و کسی ز بی کسی ام هم خبر نداشت
رویای خیس من نفسی با تو بودن است
اما چه سود!ابر خیالت ترک نداشت
(آوای آبی)
قالب وبلاگ : پارس اسکین |