به تو
در پیاده رو زیر پایش ، بهار ، جان می داد گیسوانش
مثل گندم ، بلند و پر برکت
به نگاه گرسنه نان می داد
دامنش موج می زد و می ریخت
پیرمردی نشسته در راهش
هی سر خویش را تکان می داد :
- باغت آباد!
چشمهایش
راه میخانه را نشان می داد
و به دست من استکان می داد
عمران صلاحی
نوشته شده در یکشنبه 88/9/22 ساعت
3:47 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )
قالب وبلاگ : پارس اسکین |