به تو
ای مرا در من ز خود پرکرده باز خواب
خون غم را در رگانم رانده ای
قلب من را با حضور سایه ات
مثل خار غنچه ها پوشانده ای
غیبت دستت ولی افسوس و آه
در میان گیسوانم زنده است
وز نوازشهای معصومانه ات
موی من دیگر امیدش مرده است
ای که از هجرت به من بخشیده ای
ای که از مهرت مرا کردی دریغ
بی وفا اکنون چرا این سان رها
شهد خوابت را ز من کردی دریغ
ای مرا از متن خواب انگیخته
خوش نشین بر دیدگان خسته ام
ای که با خود برده ای خواب مرا
سد بزن بر چشم از شب رسته ام
پر کن از گل واژه های بی صدا
گوش من را با نوای ساده ات
شب بریز اندر زلال دیده ام
با نگاه نرگس مستانه ات
در غیاب درد رنگین لبت
در گلوی تشنه ام آبی بریز
در حضور بی لگام اندهت
در میان دیده ام خوابی بریز
علی فتح اللهی
قالب وبلاگ : پارس اسکین |