کد نمایش آب و هوا کد نمایش آب و هوا
// Something else $("tr.openclose a").click(function(){ $(this).parents("tr").hide(); $("tr.closed").show(); }); })
چت روم
اسفند 1388 - به تو
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به تو

 

 

          کتاب حافظ و دلتنگی من            

 

محبتهای پیر چنگی من

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

گریز از این سکوت و بی صدائی

 

ونالیدن از این درد جدائی

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

عبور از کوچه شعر مشیری

 

تماشای خطوط تلخ پیری

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

هجوم گریه و  لبخند دیوار

 

و گم گشتن میان دود سیگار

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

شرابی تلخ با طعمی ز اندوه

 

عقابی پر شکسته در دل کوه

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

پری رخساره ای از پا فتاده

 

کمی نان و کمی هم سوپ ساده

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

چراغی سوخته ،شمعی تبه کار

 

سرو چشم سیاه و قلب بیمار

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

قلمهای شکسته ،خاک خورده

 

سه تاری گوشه ای از زخمه مرده

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

نی ای از ناله خود زرد و بیمار

 

دل مجنون شده از زخمه تار

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

نگاهی دوخته بر کنج باور

 

صدای قل قل تند سماور

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

جواب یک سؤال از صدسؤالی

 

نوای بلبلی در نقش قالی

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com 

 

اسیری مانده در جادوی یک قاب

 

و رؤیائی که گشته نقش بر آب

 

یادداشتهای ققنوس بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com


نوشته شده در شنبه 88/12/29 ساعت 6:20 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

خواهم که، از در و دیوار روزگار
بالا روم دمی و لیکن
چشمان من
چشمان بی رمق پی آن سایه های گِلی
ره گم می کند
خود باخته از همه نور وظلمت است
کس را نشان به در و دروازه و گمان
هرگز نشان نمی دهد به ساده دلی

علی حاکمی


نوشته شده در دوشنبه 88/12/17 ساعت 6:21 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

 

 

 

من آفتاب سرد شبانگاه خسته ام
من بوسه گاه چشمه جانکاه خسته ام
من آرزویم و جارو زنان به عشق
سِحر سحَر به دامن خرگاه خسته ام
موی سپید شب به بلندای کهکشان
سرد وچروک گشته بنگاه خسته ام
چشمان بی فروغ شبم در مصاف عشق
سرباز بی پناه کمینگاه خسته ام
پارو زنان ز ساحل دنیای عمر خویش
از اندرون چو صوفی خانقاه خسته ام
من را چه سود شور نوازش که، عمر را
چرخ زمان به مکر زیانگاه خسته ام
  علی حاکمی


نوشته شده در دوشنبه 88/12/17 ساعت 6:18 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

هرگز گمان نمیکردم 

دلم در کوچه های تنگ حضورت بلرزد

اما لرزید...

چه صبورانه به انتظار نگاه مهربانت

چشمان خسته ام را میبستم

وبا چه امید روشنی قلبم را سنگ فرش قدمهایت میکردم

ساعات انتظار همچون سکوت ترانه های سبز گذشت

قفس تنهایی باز در وقت پرواز بروز کرد

در هیچستان بودنم

صدای تو...

نرم و آهسته چینی تنهاییم را ترک داد

اما

اما...

...

گل احساسم را به گدای خسته روزگار میدهم

آرام آرام

در جاده ناچاریهای زمان قدم بر میدارم

بی آنکه به پشت سرم بنگرم

...

دیگر فلسفه شقایق را نخواهم فهمید

در عمق مفهوم بودنم نمی نگرم

که پر است از تردید

اما میروم تنها و فقط به حضور تنهاییم دل خوش میکنم

و فریاد خواهم زد که در این بیشهء عشق

دیگر قهرمانی نیست...

 فریاد میزنم این زندگی

فقط به وسعت اندوه من جا دارد

(یادداشت های ققنوس)


نوشته شده در دوشنبه 88/12/17 ساعت 6:1 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

باری از این عمر سفله سیر شدم سیر
تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر
پیرپسند ای عروس مرگ چرایی
من که جوانم چه عیب دارم بی پیر

(نقل قول از یک عزیز
کاش نام شاعر رو هم می نوشت)


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/6 ساعت 7:31 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

طلوع

صدای باران می‌‌آید
بوی خیسی خاک می‌‌آید
وقت باز کردن پنجره هاست
وقت پرواز
وقت دوست داشتن
وقت یار
نگین وضعی 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/6 ساعت 7:26 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

 

 

آرزوی دستهای تو
آرزوی چشمهای تو
آرزوی لبهای تو
مثل حشره ای می‌خورد خون از بدنم
بدنم سیاه
چشمهایم تار
لبهایم بسته
چقدر سخت است
تو را نداشتن
چقدر سخت است
با یاد تو زندگی‌ کردن
آبی آسمان تو را یادم میاره
تیرگی آسمان غم به دلم میاره
طلوعی دیگر نمیبینم
آن نور مسخره چیست؟
خورشید من کجاست؟
رویای من کجاست؟
می‌شینم کنار پنجره
به امید دیدار خورشید
باد شدیدی با هجومش شیشه ها را در هم میشکند
همه چیز خورد میشود و من در چنگال باد گرفتار میشوم
باد مرا به این ورو آن ور میکشد
گاه میخورم به درختها و پرت میشوم
و گاه از لایه چنگال‌های باد سقوط می‌کنم
جز باد کسی‌ همراه من نیست
جز خاک کسی‌ گوش به حرفم نمیدهد
آخر راه است
همراه با باد
دور از خاک
معلق بین زمین و هوا

 نگین وضعی

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/6 ساعت 7:23 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انتظار

باز هم شب آمده
شب لباس سیاه خود را به تن کرده
سیاه تر از همیشه
همه خوابند
ولی‌ چشمهای من خواب را نمیخواهند
من از شب هراسانم
ستاره ای دیگر نیست
مهتاب هم بخواب رفته
من بیدار به انتظار مهتاب
شبی‌ مهتاب خواهد آمد
باز هم انتظار
چند سال از این انتظار می‌گذرد؟
ده، بیست، سی،......

 نگین وضعی


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/6 ساعت 7:11 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )


قالب وبلاگ : پارس اسکین