کد نمایش آب و هوا کد نمایش آب و هوا
// Something else $("tr.openclose a").click(function(){ $(this).parents("tr").hide(); $("tr.closed").show(); }); })
چت روم
تیر 89 - به تو
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به تو

 

می اندیشم

اگر موسیقی نبود

اگر آوای آبی تنهاییم را

موسیقی هم آوا نبود

آغوشش نبود

تا سر به سینه گرفته

مرا در بر بگیرد

چگونه

بی همزبانیهایم را

باور می کردم؟!!

آوای آبی


نوشته شده در یکشنبه 89/4/13 ساعت 11:16 صبح توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

تنها بودم

یا تنها ماندم؟

 


نوشته شده در یکشنبه 89/4/13 ساعت 11:4 صبح توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

امروز در دلم تو نبودی سراب بود


هر نقش میزدم همه نقش ِ بر آب بود


"دریای عشق" را به کناری فروختم


آنجا تمام مساله ها بی جواب بود


اینروزها که میگذرد جور دیگرم


انگار هرچه از تو بدیدم ،به خواب بود


امروز هیچ بلبل عاشق رمق نداشت


امروز حال چلچله ها هم خراب بود


تنها کتاب زندگی ام را ورق زدم


صد انتظار پاورق این کتاب بود


فردا که دل ز تو پرسید ،گویمش:


"افسانه ای خموش" به عهد شباب بود


یادش بخیر صحبت ایام عاشقی


"ققنوس "زنده بود و پر از التهاب بود


فالی زدم به حافظ و اشکم روانه شد


وقتی که "الغیاث" برایم جواب بود

ققنوس


نوشته شده در شنبه 89/4/12 ساعت 10:54 صبح توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

امشب برای خستگی ات می زنم قلم

قانون شعرهای تو را می زنم به هم

آه ای جنین حادثه در بطن شعر من

امشب نشسته درد تو در متن شعر من

دردی بزرگ در دلک بی ریای تو

امشب چکیده شعر من از ابتدای تو

از ماجرای تلخ هزاران عروسک و...

دستان پاک و وحشت چشمان کودک و...

از گرگ های قصه ی آدم بزرگ ها

از ترس بره در بغل بچه گرگ ها

از آتشی که توی دلت شعله می زند

از عنکبوت خبره که هی تار می تند

دور من و تو و همه ی اتفاق ها

خاکستری که مانده ته این اجاق ها

از دختران خسته سر چار راه ها

طعم گناه در دهن بی گناه ها

از ناله های تلخ ته کوچه های تنگ

از هق هق پرنده و از بوسه ی تفنگ

من می نویسم از همه ی این عجیب ها

از سایه های وحشی آن نا نجیب ها

من می نویسم از همه ی دردهای زن

از بغض بی پناه تو تا اشک های من

شاید قلم عصا شود و اژدها شود

شاید که بغض سنگ تو در من رها شود

شعری برای لحظه ی "امن یجیب" تو

"لالا"ی چارپاره ی تلخ و غریب تو

برخیز و از سیاهی این شب فرار کن

این فصل های بی سر و پا را بهار کن

این فصل ها که شعر تو را سر کشیده اند

این شعرها که عشق تو را سر بریده اند

برخیز هم چراغ شب بی عروسکم

خوب من ، ای "فروغ" من ، ای ماه کوچکم

این شعر اگرچه خنده ی "لالا" نمی شود

جز من ولی کسی که "همیلا" نمی شود!

لب وا کن و بخند به قانون زندگی

جاری شو و بجوش تو در خون زندگی...

 همیلامحمدی

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/9 ساعت 8:19 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )

<      1   2      

قالب وبلاگ : پارس اسکین