به تو
پاره های یادواره باتو بودن را هنوز با تکه های رویا باید به هم وصله کنم؟! رخت عیدبا تو بودن کی به اندامم بوسه می زند؟ آوای آبی قطار می رود
با خود به بستر پر از نبودنت می برم
خاطره ات را
دست بر گیسوان شبانه اش میکشم
می بویمش
همان بوی آشنا بوی روزهای با تو بودن.
در آغوشم می کشمش تنگ. به او میسپارمش خود را
تن را
جان را.
امشب.........
امشب آن شب ست که وعده اش
خاطره ات از تو دوست تر میدارد مرا آوای آبی می گریم
تمام بی کسی ام را
که از آسمان خدا هم
روی گونه های شب زده ام
ستاره باران می شود
با اشک هایی که
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !
قیصر امین پور
امشب
زنده میداردم هنوز..........
بی انتهاتر است ...
در اندوه چشمانم متولد می شوند
قالب وبلاگ : پارس اسکین |