به تو
هیچکس شبیه هیچکس نیست حتی خود آدم هم شبیه خودش نیست اما تو شبیه منی نگاهت صدایت و دستهایت من با تو زیسته ام تو را هر روز و هر شب پرستیده ام در رویایم بوئیده ام بوسیده ام هر روز و هر شب در آغوش کشیده ام جای تو زیسته ام. هرچند دشوار اما جای تو حتی نفس کشیده ام. جای تو زیستن مرا از خود رمانده است. رهایم کن تا دست کم کمی شبیه خودم باشم! آه! باز هم فراموش کردم هیچکس شبیه هیچکس نیست حتی خود آدم!!!! ا.پ دلم گرفته ازین کوچه های تنهایی از این حضور مدام سکوت تنهایی به جستجوی نگاهت اتاق را گشتم و خیره شد به دو چشمم نگاه تنهایی پرستوان خیال!به لانه برگردید که آشیانهء تان پر شد از هجوم تنهایی ز دست رفت دلم همنفس!کجا ماندی؟ گرفته جای تو را سایه های تنهایی ا.پ من آن سکوتم که در جواب معمای نگاه سبز تو فری ناز آرین فر فکر میکنی دلم تنگ نمی شود؟ فری ناز آرین فر می خواهم با تو بمانم دل من تنها بود چه زود تنها شدم! بهتر بگویم چه زود فهمیدم که تنهایم! کسی نیست نفس میکشم هوا نیست جز ازدحام آزاردهنده و غریب خموشی و حجم سیاه سکوت کسی نیست تنها میآییم و تنها می رویم چه دیر فهمیدم و چه زود تنها شدم ا.پ ای چشم خیس و پاک تو شالوده دلم! شاید جرعه ای دیگر گره زین درد بگشاید ....... شرابی کهنه در رگهای من جاری ست دو چشمم مست رنگم سرخ عنابی ست و گوشم پر ز آوای لطیف نغمه ای آبی ست شبی مرموز و پائیزی ست امشب مردهای کوی و برزن جمله نامردند و کوهستان شهر کوچکم ، تنها و تاریک است ولی یک شمع گریان است و مانند من ِ حلاج دم تا صبح می گرید ....... شاید جرعه ای دیگر گره زین درد بگشاید ....... خداوندا خداوندی زیادت برده ای امشب؟ ویا شاید تو هم مستی شاید گوشه تاریک و تنگی ،مرده ای امشب دلم تنگ است هان بیدار شو ، پروردگاری کن کنار دسترنج خود نشین افغان و زاری کن ...... شاید جرعه ای دیگر گره زین درد بگشاید ...... نمیدانم چه میگویم سرم سنگین و طوفانی ست برایم لحظه هائی سخت و چونان سال طولانی ست دلم تنگ است، شاید جرعه ای دیگر...... ع.ک
مستانه
عشق را...
نه!
شهوت را...
نه!
جذابیت را
هجا میکند
و تو
سبزینهء رنگین کمان را به من
معرفی میکنی
تفاوت همان است
که فرهنگمان میخواند
و من بی رنگم
که هیچ را میبسوم، مستانه!
و تو
...
و تو
...
و تو
آن نا آشنای همه رنگی
که نمی شناسم!
همیشه غریبه بمان
تا در رویای کنجکاویم
مرا به سرزمین تسکین برسانی
آشنایان مرا زجر میدهند.
چه فکر میکنی؟
فکر میکنی صدایت اگر نوازشگر دل بی تابم نباشد
و موسیقی مهربانیت بر طپشهای قلبم رهبری نکند
آرام و قراری دارم؟
فکر میکنی اهمت دارد
روباه و پلنگ و گرگ، از جنس شقایق باشند
یا از جنس خنجرهای فرصت طلب روزگار؟
دلِ تنگ بنفشه ها با گذر هر ثانیه
برای نبود روشنایی آفتاب
تنگتر می شود
فکر میکنی بنفشه ها
شبها
به جای خالی آفتاب
از ماه نور می خرند؟
و گلبرگهایشان را به عشوه می گشایند؟
فکر میکنی از جنس بُرندهء خیانتم
یا مثل لطافت پارچهء ابریشمی فریبکار؟
فکر میکنم تشنه ام
قبل از اینکه التماس کنم
یک لیوان مهربانی برایم بگو...
فکر میکنی عشق هم مثل عطش می ماند؟
که با جرعه های مهرورزت اگر سیرابم کنی
دیگر محبت را ننوشم؟
فکر میکنی قبله ام اگر الله ندارد
ستایش را نمی شناسم؟
مگر من سوره های آزادی را نسجودم
و به مُهر عشق نماز نخواندم
فکر میکنی مثل همهء پرندگان
در فصلی از سال کوچ میکنم؟
باور کن
من از عشاقم
از قبیلهء ناپدید شدهء عاشقان!
می خواهم از تو بگریزم
میان این همه دیوار
نه راهی در پیش
نه راهی در پس
زمین به هم دردی با من تکانی می خورد
همه جا باد است و لرزش
سکوت را هم یارای هم دردی با من نیست
به کجا بگریزم ای یار
ای یگانه ترین یار
جستجوی بی پایانی در اندرونم
ترا آن جا هم خواهم یافت
ترا در مخفی ترین خلوت درون
ترا ای فرشته کوچک انتظار
ترا ای فرشته عذاب زندگیم
با یافتن تو
جستجوی دوباره ای آغاز خواهم کرد
به درون تو
این راه را برگشتی هست؟
گیتا صرافی
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟
فریبا شش بلوکی
ای غمزه نگاه تو صد رمز مشکلم!
امشب دوباره از ته دل شعر گفته ام
بی شعر در تجسم رویای خود ولم
هر لحظه در سکوت خیالت دویده ام
در اوج این سکوت تو... مفعول و فاعلم
انگار شب دوباره به من رنگ داده است
بر عمق رنگ شام تو بی پرده سائلم
آن دورها... غروب به شب رنگ میدهد
ای سرخی غروب لبت آب و هم گلم
...
در چار چوب پنجره تنها شدی و من
بر چار چوب قلب تو هر لحظه شاملم
آن لحظه ای که می بریم تا خدا بگو-
-در ارتفاع پست زمین تو کاملم؟!
مجنون کنار لیلی و من در کنار تو!
در عمق این جنون تو صد بار عاقلم
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
- پنج وارونه چه معنا دارد
قالب وبلاگ : پارس اسکین |